که به فروختن دنبه اشتغال دارد. که دنبه فروختن پیشه دارد. (یادداشت مؤلف). الاّء. (منتهی الارب) ، کنایه از دلبر سرین بزرگ: دلبر دنبه فروشم که ز جان می چربد به صفا از همه خوبان جهان می چربد. سیفی (از آنندراج)
که به فروختن دنبه اشتغال دارد. که دنبه فروختن پیشه دارد. (یادداشت مؤلف). اَلاّء. (منتهی الارب) ، کنایه از دلبر سرین بزرگ: دلبر دنبه فروشم که ز جان می چربد به صفا از همه خوبان جهان می چربد. سیفی (از آنندراج)
کنایه از مردم غافل و سخن ناشنو باشد. (برهان قاطع) : نظامی بس کن این گفتار خاموش چه گوئی با جهان پنبه درگوش. نظامی. - پنبه در گوش داشتن، پنبه در گوش کردن، پنبه در گوش نهادن، غفلت داشتن. تغافل کردن. سخن ناشنودن. سخن نشنیدن. حرف نشنیدن: بمجلسی که ز جودت مرا سؤال کنند نهاد باید ناچار پنبه در گوشم. ظهیر فاریابی. - امثال: بگو مبین، چشم می بندم، بگو مشنو، پنبه در گوشم می نهم، بگو مدان، نمی توانم
کنایه از مردم غافل و سخن ناشنو باشد. (برهان قاطع) : نظامی بس کن این گفتار خاموش چه گوئی با جهان پنبه درگوش. نظامی. - پنبه در گوش داشتن، پنبه در گوش کردن، پنبه در گوش نهادن، غفلت داشتن. تغافل کردن. سخن ناشنودن. سخن نشنیدن. حرف نشنیدن: بمجلسی که ز جودت مرا سؤال کنند نهاد باید ناچار پنبه در گوشم. ظهیر فاریابی. - امثال: بگو مبین، چشم می بندم، بگو مشنو، پنبه در گوشم می نهم، بگو مدان، نمی توانم